آشنايي با تمدن ايران
1)عيلاميان
گسترهي كشور عيلام، شامل خوزستان و لرستان كنوني، پشتكوه و كوههاي بختياري بوده است. بدين معني كه، از غرب به رود دجله، از شرق به استان فارس، از شمال به كوههاي بختياري و از جنوب به خليج فارس محدود ميشده و البته در دوران اوج قدرت خود، وسعتي افزونتر از اين نيز داشته است. كشور عيلام از دو بخش كوهستاني و دشتي تشكيل ميشد. بخش دشتي آن شامل سرزمينهاي غربي عيلام، و مركز آن شهر �شوش� بود، و بخش كوهستاني آن شامل نواحي شرقي عيلام، و كانون آن شهر انشان/ انزان [Anshan / Anzan] (واقع در محل بيضاي فارس) بود. سرزمين عيلام در غالب تاريخ خود به شكل فدرال اداره ميگرديد و به مركزيت شهرهاي بزرگ آن، حكومتهاي مستقل وخودگرداني تشكيل مييافت. اما هر گاه كه قدرت دولت مركزيعيلامفزوني ميگرفت، اين حكومتهاي جداگانه را متحد ميساخت و زير فرمان خود درميآورد. نخستين دودمان شناسايي شدهي حاكم بر عيلام، دودمان برآمده از شهر �اوان� Avan بود كه شهرياران آن، از حدود 2500 تا 2200 پيش از ميلاد فرمانروايي ميكردند.عيلام با همسايگان پرتوان خود چون سومر و اكد - و سپس - بابل و آشور، همواره در ارتباط و ميانكنش نزديكي قرار داشت كه اين پيوندها، گاه خصمانه و گاه دوستانه بود. اما به هر حال، روابط موجود ميان اين سرزمينها، باعث ارتقا و پيشرفت فرهنگي و تمدني آنها ميگرديد.با افزايش قدرت �اكد� Akad در منطقه، از حدود 2550 پ.م. بخش عمدهاي از ايالات عيلامي براي مدتي طولاني تحت سيطرهي شاهان اكد قرار گرفت و حتا خط و زبان اكدي نيز بر ايلاميان غالب گشت. با حملهي �گوتي�ها در حدود 2120 پ.م. به ميانرودان (= بين النهرين)، قدرت و نفوذ اكد در منطقه از ميان رفت و باعث گرديد كه پادشاهي شهر سومري �اور� Ur نفوذ خود را به ايلام گسترش دهد. در اين زمان، دودمان پادشاهي برآمده از شهر عيلامي �سيمشكي� Simashki به عنوان دستنشاندگان سومر، بر بخشهايي از عيلام فرمان ميراندند. عيلاميان در حدود سال 2006 پ.م. توانستند كه به شهر اور حمله كنند و با شكست آن، براي مدتي، مستقل گردند؛ اما كشمكشهاي طولاني ايلام و سومر، مانع از آن ميگرديد كه عيلاميان، به اهداف خود دست پيدا كنند. با برآمدن دولت آموري در بابل و از ميان رفتن قدرت سومر، اينك بابليان و عيلاميان روياروي هم قرار گرفته بودند. اما اين همورابي (50-1792 پ.م.) پادشاه بابل، بود كه توانست با شكست عيلاميان، قدرت خود را بر آنان حاكم سازد. در حدود سال 1700 پ.م. �كوتير نهونته� (Kutir-Nahhunte) پادشاه عيلام اين شكست را جبران كرد و شمار فراواني از شهرهاي بابل را فتح نمود.با تسلط دراز مدت �كاسي�ها بر بابل (1160-1595 پ.م.) عيلاميان نيز از آسيب اين فاتحان جديد ميانرودان در امان نمادند. اما در نهايت، ضعف و سستي بابل - هماورد هموارهي عيلام - در دورهي تسلط كاسيها، منجر به اعتلاي عظمت عيلامو تجديد قواي آن گرديد و تحولات عميقي را در اين سرزمين، در پي آورد. در اين زمان، پادشاهان عيلام توانسته بودند كه قدرت خود را بر دو ايالت عمدهي شرقي و غربي اين سرزمين، يعني انشان و شوش، گسترش دهند. سدهي سيزدهم پ.م. عصر زرين تمدن عيلام بود، دوراني كه در آن، شهرياراني توانا و برجسته، قدرت و عظمت عيلامرا به اوج خود رسانده بودند.در سال 1160 پ.م. �شوتروك نهونته� (Shutruk-Nahhunte) پادشاه عيلام، موفق به برانداختن دولت كاسي بابل گرديد و فرمانرواييعيلامرا بر بابل استوار نمود و اشياء و تنديسهاي مقدس را از معابد بابلي به شوش منتقل كرد. در زمان پادشاهي �شيلهك اينشوشينك/ Shilhak-Inshushinak� (حدود 1151-1165 پ.م.) فتوح عيلام به نقاط دور دست گسترش يافت و سپاهيان وي در شمال، از ناحيهي دياله گذشته و به منطقهي كركوك رسيدند و قواي آشور را هر چه دورتر راندند. در نهايت، سراسر درههاي دجله، بخش اعظم كرانههاي خليج فارس و دامنههاي غربي زاگرس فتح گرديد و عيلام، نخستين پادشاهي سرزمين ايران را با متحد ساختن مناطق مفتوح، پديد آورد. همگام با اين دستاوردهاي نظامي و سياسي، در اوضاع فرهنگيعيلامنيز تحولات گستردهاي روي داد و واكنشهايي عليه تمدنهاي بيگانه برانگيخته شد و در نتيجهي آن، كتيبهها هر چه بيشتر به خط و زبان عيلامي نگاشته شد و هنر و معماري عيلامي، به ويژه در منطقهي شوش، به اوج پيشرفت خود رسيد.با افزايش دوبارهي قدرت بابل، در حدود 1110 پ.م.، پس از كشمكشهايي طولاني، �نبوكدنزر� (Nabuchadnezzar) پادشاه بابل، برعيلامچيره گشت و شهرهاي آن را تاراج كرد. در اين روزگار، آشور در شمال و بابل در جنوب ميانرودان، به عنوان دو قدرت عمده و برتر منطقه، براي كسب برتري، همواره در ستيزه و كشمكش بودند. بر همين زمينه، در سال 710 پ.م. �سارگن� (Sargon) پادشاه آشور به جنگ عليه بابل برخاست. اما پادشاه بابل به عيلام پناه برد و سپس به ياري عيلاميان موفق به شكست آشور شد. در زمان �سناخريب� (Sennacherib) پادشاه آشور، عيلاميان و آشوريان براي تسلط بر بابل وارد جنگهاي شديد و بينتيجهاي شدند اما سرانجام در سال 689 پ.م. بابل به تصرف آشور درآمد. در سال 653 پ.م. سپاه �آشور بنيپل� (Ashurbanipal) پادشاه آشور، و �تمپتي هومبن اينشوشينك� (Tempti-Humban-Inshushinak) به نبردي سرنوشتساز وارد شدند كه نتيجهي آن سقوط عيلام و غارت و ويراني شوش به دست آشوريان بود. پس از آن، دولت عيلام هرگز نتوانست كه خود را كاملاً احيا كند؛ هر چند كه استقلال قومي ايلاميان، تا صدها سال بعد، تداوم داشت.مردمان قوم آريايي �پارس� در آخرين مرحله از مهاجرت خود - از آسياي ميانه به نجد ايران - در سده نهم/ هشتم پ.م. در سرزمينهاي ايلامي مستقر شدند و به زندگي در ميان عيلاميان و در شهرهاي بزرگ عيلام پرداختند. پارسها از سدهي هفتم پ.م. به بعد، با اتكا به آموختهها و دستاوردهاي مادي و معنوي خود از تمدن درخشان عيلام ، حكومتي خودگردان را در ايالت �انشان� تشكيل دادند و همين سرزمين، زماني بعد، تبديل به خاستگاه امپراتوري عظيم هخامنشي گرديد. در اعصار بعد، پيوند پارسها و عيلاميان آن گونه بود كه از زمان داريوش كبير به بعد، شوش - مركز عيلام - تبديل به پايتخت زمستاني پادشاهان هخامنشي شد و عيلاميان در عرصههاي مختلف اين امپراتوري نوپا - اعم از امور ديواني و نظامي - به فعاليت و همكاري با پارسها پرداختند.در هزارهي چهارم پ.م.، به موازات ابداع نخستين خط تصويري در سومر، عيلاميان نيز موفق به اختراع خط مشابهي گرديده بودند كه از آن براي ثبت و نگهداري حسابها و معاملات خود استفاده ميكردند. اين خط احتمالاً 150 نشانه داشته است. بعدها از اين خط صرفاً تصويري، به تدريج يك خط �هجايي� به وجود آمد كه حدود هشتاد نشانه داشت. از اواخر هزارهي سوم پ.م.، اندك اندك، خط اكدي - كه سرانجام به خط ميخي معروف تبديل گشت - جانشين خط پيشين عيلاميان شد اما در طول ساليان بعد،عيلامياناين خط وام گرفته شده را ساده و پيراسته كرده و تا مرز نوشتار الفبايي رساندند.زبان عيلامي، زباني بسيار دشوار است كه تاكنون شناسايي كامل آن ممكن نشده و پيوند مستقيم آن با ديگر زبانهاي منطقه، دقيقاً ثابت نگرديده است. اين زبان، به لحاظ دستوري، زباني �پيوندي� است كه با افزودن پسوندهاي گوناگون به پايان واژه، و نيز ميانوندهايي خاص و پسوندهايي ضميري به ريشهي فعل، بيان ميشده است. زبان عيلامي گرچه به لحاظ دستوري ساختار آساني را نشان ميدهد، ولي از نظر محتوايي، به علت كمبود نوشتههاي باقي مانده از اين زبان، امكان آگاهي كامل بر ابعاد و امكانات آن، مقدور نشده است.بخش عمدهاي از باورها و انديشههاي ديني و اسطورهاي عيلاميان بر نوعي عبوديت و احترام به زن و زنانگي و پرستش �مار� استوار بوده است. در باورهاي عيلاميي، �مار� موجودي مقدس و حافظ آب و خرد و ثروت و عامل دور دارندهي نيروهاي اهريمني دانسته ميشد. حضور تصوير مار بر بسياري از اشياء و ظروف و نگارههاي بازمانده از عيلامي، نمودار اهميت نماد مار و به ويژه نقش بركتبخشي آن ميباشد.عيلاميان نيز چون بسياري از تمدنهاي كهن خاورميانه، معتقد به نظام مادرسالاري بودند؛ چنان كه در رأس خدايانشان، ايزدبانوان قرار داشتند و حتا در نظام پادشاهي آنان نيز، مقام سلطنت از تبار زنان به ارث ميرسيد و منتقل ميشد و مردان، به نيابت از زنان دودمان سلطنتي، به پادشاهي ميرسيدند. در نظام اجتماعي عيلاميان نيز زنان از اعتبار، منزلت و حقوقي گسترده برخوردار بودند. در هزارهي سوم پ.م. ايزدبانويي به نام Pinikir (از منطقهي شوش) سرور خدايان عيلام دانسته ميشد. ايزدبانوان مشابهي نيز به نام Kririsha و Parti در منطقهي بوشهر و انشان پرستيده ميشدند. در طول هزارهي دوم پ.م. با قدرت گرفتن نظام پدرسالاري، خدايي نرينه به نام �هومبن� (Humban) بر خدايان مادينهي پيشين برتري يافت و پرستش آن در سراسر سرزمين عيلام معمول گشت. سومين خداي بزرگ عيلاميان �اينشوشينك� (In-shushinak) بود. اين ايزد - كه خداي شهر شوش بود - در پي ارتقاي شوش از مرتبهي شهري عادي به مقام پايتختي پادشاهي عيلامدر هزارهي دوم پ.م.، به عنوان ايزدي برتر و سراسري شناخته شد. در هزارهي نخست پ.م.، �هومبن، كريريشَ و اينشوشينك� تثليثي كاملاً تثبيت شده را به عنوان سران طبقهي خدايان عيلام تشكيل ميدادند
جمعه 10 دی 1389 - 7:46:50 PM